به شکستن ز پی دل بستن
کار روز و شب من این شده است
چشم بر حلقه ی درها بستن
سالها شد که دلم را دیگر
رونقی نیست به بازار طرب
زین دل خسته و وامانده ی من
دیگر آرامش و راحت مطلب
سالها شد که درون دل من
از تب عشق ندارد بهره
آن دل سرخ و پر از شور و شرم
اندکی زرد و کمی افسرده!!
روزگاریست که تنهایی من
همچو مرداب مرا میبلعد
من ازو خسته و او مانده ز من
تنها درد است مرا میفهمد
در میان همه ازواج جهان
این منم مفرد و تنها مانده
بانگی از دور مرا میخواند
«سمت ما آی تو ایجا مانده»
#dariush.jelini
برچسب : نویسنده : dariushjelini بازدید : 12